۲۲ فروردین ۱۳۸۹
من قهوه ای@۹:۵۸

دلم از اون قهوه های تلخ میخواد.

از اون قهوه های تلخ که آخرش از همه جاش تلخ تر باشه!!

دوست دارم، تو بالکن بشینمو خولـیو اگلــسیاس گوش بدم و نم نمک قهـــوه ام رو بخورم.
*
قهوه، تنها چیزیه که ازش خاطره ی بخصوصی ندارم.

یادم نمیاد چطور قهوه ای شدم... اما تنها تجربه ایه که ازش پشیمون نمیشم.
*
واسه یه قهوه ای سخته که دکتر گوشش، قهوه خوردن رو واسش منع کرده باشه و دیگه نتونه اون تلخی رو بچشه...

نه اینکه نخوره ها!

 یواشکی بخودش ظلم میکنه و میخوره. اما دیگه این قهوه هایی که الان میخوره، طعم اون قهوه هایی که میخورد رو نمیدن.

طعم قهوه خیلی وقته که از زندگیم رفته...
از همه ی دنیا و مشکلاتش، این غصه ی منه.

about
who i think i am.

"Somewhere in between all the mind games, lies and seduction, I fell for you. Somewhere in between all the broken promises, manipulation and heartaches, I got over you. But I guess I fibbed a few times too; remember all those times I SWORE I needed you? Well, consider them lies because babe, here I am without you and I survived!"