۱۰ مرداد ۱۳۸۹
دوباره باید@۲۲:۵۰

یه میز کامپیوتر جمع و جور
 که یه کامپیوتر روشه،
یه چراغ مطالعه،
یه speaker،
یه تلفن،
یه زیر سیگاری پر از فیلتر سیگار که بعضی از فیــــلترهاش رنگیه،
بعضی هاشم سفیده سفیده،
یه آدم داغون،
خسته،
ضعیف،
ترسو،
بی حوصله،
بداخلاق،
که نمیدونه از زندگی چی میخواد،
نمیدونه چطوری میشه شاد شد،
نمیدونه چطوری میشه رها بود،
نمیدونه چطوری میتونه یه خونه تکــونی تو مغزش بکنه،
پشت این میز نشسته،
هر از گاهی یه فیلتر به فیلترهای توی زیر سیگای اضافه میکنه،
اینرسی اش به شدت زیاده،
تمام روحش زخم خورده است،
چند روزیه که با آینه قهره،
چند روزیه که باهمه قهره،
چند وزیه که با خودشم قهره،
دلش میخواد هرچی که دم دستشه رو خورد و له کنه،
همه چی رو نابود کنه،
خلاصه این آدمه خیلی بهم ریخته.

about
who i think i am.

"Somewhere in between all the mind games, lies and seduction, I fell for you. Somewhere in between all the broken promises, manipulation and heartaches, I got over you. But I guess I fibbed a few times too; remember all those times I SWORE I needed you? Well, consider them lies because babe, here I am without you and I survived!"