۷ بهمن ۱۳۸۹
morning person@۱۴:۱۴

جدیدن ها عادت بسیار نکوهیده ای پیدا کرده ام در مسائل رختخوابی. مسائل رختخوابی البته و صد البته منظورم بحث پیچیده ی صبح از رختخواب دل کندن است وگرنه در الباقیش که عادات هر چه نکوهیده تر پسندیده تر. کلن مغزم دارد همین جور می جورد که راه های تازه پیدا کند برای این که من را در رختخواب نگه دارد و استراحت کند بدبخت. یک مدت موبایل می گذاشتم بغلم؛ بعد از چن وخت مغزم یاد گرفت یواشکی بدون این که من را بیدار کند بزند خاموشش کند و به خرخر خود ادامه دهد. یک مدت موبایل را می گذاشتم بیرون که دستم نرسد به خاموش کردنش، مغزم اتومات درجه ی شنوایی را کاهش داد و صبح ها وانمود می کرد هیچ صدایی نمی شنود و وقت بیدار شدن نشده. بعد هوا که سرد شد عزا چنان عزایی شد که خارمادر مرده شور هم زارزار می گریستند چرا که خانه ی من اصولن جای خنک و بلایی است و من هم که سرمایی، از زیر پتو بیرون آمدن در یخمای دم صبح به نظرم هیچ2 از جنایت جنگی کم ندارد. فلذا یک مدت صبح ها به محض بوق الارم به حال خوابگردی بلند می شدم آب داغ را توی حمام باز می کردم درش را می بستم و خوابگردانه بر می گشتم تو تخت. بعد هی با خودم صحبت می کردم که عزیزم، جونم، بلن شو ببین اون تو چه داغ خوبیه الان؛ پاشو از خواب بیدار شو برو اون تو. کل پروسه ی دل کندن از خواب را راحت تر می کرد واقعن، ولی وقتی دو دفعه وسط خودخرکنی هام خوابم برد و آب دو ساعت باز ماند؛ متوجه شدم که این نیز رپتو. 
حالا آخرین راهکارم عجالتن این است که موبایل را با وحشیانه ترین صدای ممکن می گذارم در دورترین جای ممکن. یک جوری که صبح صداش که در می آید حاضرم کوه را بذارم رو دوشم برم خفه ش کنم که گوشم را از پارگی نجات بدهم. بعد این دفعه مغزم برداشته دو تا استراتژی را با هم ترکیب کرده. خیلی به تدریج لول شنوایی م را کشیده پایین که بعضی وقت ها این امر که ولش کنم تا برای خودش این قدر وق بزند تا اسنوز بشود قابل مذاکره باشد. بعد حرکت رذیلانه بعدی که می کند - می کنم- این است که بلند می شوم. می روم موبایل را خاموش می کنم. خیلی اتوپایلوت قدم می زنم می روم جلوی بخاری؛ روی فرش ولو می شوم. بعد اولش این جوری است که دارم عین این گربه ها که جای گرمی پیدا کرده اند و هی هون خود را می چرخانند تا زاویه ی صحیح را پیدا کنند با فرش لاس می زنم. هی خودم را می مالم بهش. گرمه خب خوبه دوس دارم. هی هم به خودم می گویم یک دقیقه دیگه بلند می شم می رم سر زندگیم. بعد مساله این است که یک دقیقه دیگه تازه جای صحیح خود را در فرش پیدا کرده ام و این می شود که می گویم فاچ ایت و می گیرم خرخر می خوابم. نیم ساعت بعدش مجید وار یهو از جا می پرم که وااااااای باز دیرم شد و دور تند حالا بگرد لباس پیدا کن بپوش آرایش نمی خاد همین جوری مث دسته گلی کفشام کو آی پاد فندک کیف پول سیگار ظرف غذا الخ بیسار.. آخیش فقط نیم ساعت دیر رسیدم.
امروز صبح باید می رفتم دنبال دو سه تا کار اداری و گفته بودم ظهر می روم سرکار. قرار بود شش بلند بشوم که هفت و نیم برسم دانشگاه. تا شش و نیم را به لاس زدن با موبایل و التماس و خواهش و حالا ده دیقه بیشتر گذراندم. بعد کلن وارد یک فاز جدیدی شد قضیه. دیدید آدم بعضی وقتهای خواب آلودگی اینجوری، مغزش مارمولکانه شروع می کند توهم بیدار شدگی بهش بدهد که قانعش کند که خطری نیست و بگیر بخواب؟ مثلن در خواب و بیداری حس می کنی الان بلند شدی و داری می پوشی و می خوری و جمع می کنی که بروی. من هم در خواب و بیداری داشتم کارهای امروزم را می شمردم که اول باید بروم دانشگاه فلان مدرک را بگیرم بعد بروم آموزش کل با فلان رسید نشانشان بدهم ریزنمراتم را بگیرم بعد بروم پیش استاد شکم عزیز مخش را بزنم که دروووخ های زیاد و فریبنده ای در مورد من به خارجیان بنویسد و بعد و بعد و بعد .. این وسط داشتم فکر می کردم که خب ببین تو الان مثلن خوابیدی ولی در واقع داری برنامه ریزی خیلی مفیدی می کنی واسه روزت. در نتیجه ایرادی نداره بگیر بخواب. بعد به قدر ده ثانیه بیدار شدم که بفهمم مغز بیچاره ی بدبختم این قدر خوابش می آید که حاضر است چنین حجم دری وری ای برای من ببافد که "از اونجا که داری به کارات فک می کنی، لازم نیست بری انجامشون بدی، گود ایناف؛ بخواب تورو قرآن.." بعد چنان دلم کباب شد برای خود شلمان همیشه از خواب محروم ِ دست به چنین حربه های مذبوحانه ای یازنده ام که گفتم فاچ سیستم آموزشی و مدرک و اپلای و کار و الخ؛ بذارم بچه بخوابه خب.
این جور شد که یک بار برای همیشه خرس درونم مرا شکست داد و زین پس خدا برسد به داد رییس بدبخت من که منتظرم خواهد ماند در ساعاتی که من در رختخواب دارم رویای مراحل پرونده ها را دیده و منتج می شوم که گود ایناف و لازم نیست اکچولی بلند شم برم انجامشان بدهم.

about
who i think i am.

"Somewhere in between all the mind games, lies and seduction, I fell for you. Somewhere in between all the broken promises, manipulation and heartaches, I got over you. But I guess I fibbed a few times too; remember all those times I SWORE I needed you? Well, consider them lies because babe, here I am without you and I survived!"