۲۸ بهمن ۱۳۸۹
گفتگوی هیجان انگیز در کافه@۲۰:۴۴

تو کافه نشستم، از پشت سرم صدا میاد، ناخودآگاه دقیق میشم:
پسره: ببین مال من چقدر درازه...
دختره: اه اه... این که خیلی کجه... مال منو ببین... چقدر صافه...
(صدای خنده)
پسره: ببین چقدر کلفته!
دختره: تازه مال منم حلقویه...
(صدای خنده)
پسره: بیا اینو بگیر دستت... مال تو... بخورش... خوشمزه است...
دختره: مواظب باش نریزه رو لباسم...
(صدای خنده)
پسره: بیا مال منو بکن تو مال خودت...
دختره: جا نمیشه...
(صدای خنده)
از فضولی دارم می‌میرم، خیلی طبیعی برمی‌گردم عقب... می‌بینم دختر و پسره یه پاکت اسنک پنیری (از این پفک جدیدا) گرفتن دستشون و دارن یکی یکی به هم نشون می دن و می‌خورن!

about
who i think i am.

"Somewhere in between all the mind games, lies and seduction, I fell for you. Somewhere in between all the broken promises, manipulation and heartaches, I got over you. But I guess I fibbed a few times too; remember all those times I SWORE I needed you? Well, consider them lies because babe, here I am without you and I survived!"