۹ شهریور ۱۳۸۹
سلاملکم@۱۹:۵۱

من از یه نفر خیلی بدم میاد.
*
فردا صبح میرم نمک آبرود بهتره برم ساکمو ببندم
یه قهوه هم بخورم بد نیست.
*
*
*
راستی! لپ تاپ جدیدم مبارک.
قابل نداره بخدا...
*

چقدر دلم تنگ شده برای دوچرخه سواری تو اون کوچه ی جنگل مانند ویلامون... چقدر دلم تنگ شده که شب با کلی ترس اون جاده رو تا آخرش تنها برم و صدای زوزه ی سگها تنمو به لرزه بندازه...چقدر دلم تنگ شده برای دریا، برای گوش دادن به صداش و فکر کردن به چیزایی که دوس دارم
فکر کردن به اینکه یه آدم تا چه حد میتونه خوشبخت باشه
و خدا رو شکر کنم برای دریایی که آفریده
نمک آبرود من دارم میاما! ببینم آماده ای؟ :D

پ.ن: پسره تا برمیگردم باید پات خوب شده باشه ها! یه کوه بمن بدهکاری :)

about
who i think i am.

"Somewhere in between all the mind games, lies and seduction, I fell for you. Somewhere in between all the broken promises, manipulation and heartaches, I got over you. But I guess I fibbed a few times too; remember all those times I SWORE I needed you? Well, consider them lies because babe, here I am without you and I survived!"